۱۳۹۱ آبان ۱۳, شنبه

چوب خدا صدا نداره‎

آخرالامر گِلٍ كوزه گَران خواهى شد                     حاليا ،فكر سبو كن ، كه پر از باده كنى
     اصلن هميشه همينطور شروع ميشه ، با يه حس ، حس دلتنگى ، اون موقع بعدش ، هِى قَد مى كشه ،بعدش آدم اونقدر دلتنگ ميشه كه حتى دنيا با اين همه وسعتش ،براش تنگ ميشه ،دلتنگ كس يا كسانى كه گردش اين روزگار نامروت تا به اونا رسيد ،چرخٍش از حركت وايستاد ،دلتنگ كسى كه حتى دلتنگى هامو نديد كه هيچ ،اَصِش متوجه هم نشد .
دل شوره عجيبى دارم ،انگار هيشكى آدمو   نمى بينه نه تلفنى نه تماسى ، كنار پنجره تاريك ، زيرِ اين ماه بى نور ميرم ،بيرون رو نيگاه مي كنم ،خبرى نيست ،بايد قبول كرد كه عسل هم رفت ، راستش خيلى راحت نيست كه منتظر كسى باشى كه ميدونى ديگه اين روزا نمياد ، اين روزا ديگه روزگار هم از دست من ميگريزه ، داداشم ميگه ،بايد قبول كرد ،نه به اومدنِ كسى دل خوش كرد، و نه از رفتن كسى  دلگير ، اصلن بى كسى هم عالمى داره ، تا اونجا كه يادم مياد، من از اولش هم ،  وارو سبز شده بودم ، دنياى بچگى رو با سختى ها و ناملايمات خاصٍش يه جورايى رد كردم ،هنوز وقتى اون دوران رو از نظر ميگذرونم ، سرم تير ميكشه ، بعدش نوجوانى و جوانى ،كه تواَم با شكل گيرى انقلاب بود ، منتخب دانشجويان و بعدش هم اخراج از دانشگاه ،  خدايا كم آورده ام ،برات نامه نوشتم ،لاى قرآن گذاشتم ، هروز بِهِش سر زدم ،اما خبرى نبود ،  اَزَت خواستم راه رو نشونم بٍدى ،قلبمو آروم كنى ، بازم خبرى نشد ،خودت گفته اى كه مرا بخوانيد تا اجابت كنم شما را، هر روز چند نوبت بَعدِنماز،بِينِ نماز ،نيت كردم ، قرآن را باز كردم ، باز چيزى دستگيرم نشد، آقا من گيجم ، قواعد بازى رو تو اين دنيا بلد نيستم ، واسه همينه كه تو زندگى موفق نبوده ام ، آدماى موفق تو اين دنيا هم ميتونن دروغ بِگَن و هم نماز بخونن اصلن  انجام اينها با هم منافاتى رو نداره ،اين آدمايى كه تو با افتخار اونهارو اَشرف مخلوقات ميخوانى و براى خلق اونا واسه خودت هم پِپسى هم باز كرده اى ، جملگى رياكارن ،هم رفيق قافله هستن هم شريك دزد، اصلن رحم و مروتى رو  ندارن ،مرام و معرفت حاليشون نيست، درسته تو ايران ، حكومت ظلم ميكنه اما مردم هم گرگ صفت هستن ، وقتى دهانشون رو هم باز ميكنن ، روشنفكر هم هستن ،اَداىِ روشنفكرها رو درميارن ، اصلن آروغِ روشنفكرى هم ميزنن و به فكر فقر فرهنگى توده هاى مردم هستن ، اَگه قيمت مواد اوليه ٥٠درصد بالا ميره اينها بلافاصله قيمت محصول نهايى رو پنجاه درصد افزايش ميدن ، غالبا اهل سفر به كشورهاى اروپايى و امريكايى هستن ، آقا باز كن اون نامه رو ، يه نيگاه بِنداز ، اون   استعفانامهٌ منه ، با امضاى اون با استعفاى من موافقت كن ، آقا اين زمين نكبتى ، با اين همه نامردى ،مباركِ خودت باشه ، حالا ديگه لازمه تمامِ جونم رو عين يه فانوس كنم،   كه از پنجره به درون اتاق بِتابه ، هنوز نتونستم از بچه هام دل بِكَنَم ، واسه همين ،اشكهام هم نورى خواهد بود كه از ماه مى تابه  ،  آقا نميدونى چه مزه اى داره وقتى برميگردى تو خونه ميبينى كه هيشكى منتظرت نيست ،حس ميكنى كه نه تنها حالا بلكه هيچوقت به دردٍ هيچكس نخورده اى ، شايد پدر بودن خيلى وقتها فرصت نداد كه با بچه هام دوست بِشَم ، و اگرچه بدگويى ها هم  تو اىن ميون تاثير خودش رو داشت ،همه اش مكر و حيله و دروغ ، ميدونى اگه نفرت رو از بعضى ها بگيرن ديگه هيچى  نيستن ، خدايا تو كه وعده داده اى ،آفتاب زير ابر نمى مونه ،و آدماى دورو را رسوا ميكنى ، و پَتَه شون رو رو آب ميكنى ، اما وضعيتى رو قبول كردى كه عسل رو هم  پَروندى ، حالا ديگه تنها تر هم شده ام ، ميخوام بِگَم  خدايا خيالت راحتِ راحت باشد ، راستى تو همه آموزه هايى كه از تو شنيده ام ،نقش وجدان خيلى پر رنگ است  ، سلام مرا به وجدانت برسان ،احيانن اگه بيدار بود ، اَزَش بِپُرس راست و حسينى ،چطور اين شب ها آسوده ميخوابه ؟ آخه با اين همه ظلم چطور ميتونى بخوابى ؟ حواسم نيست  ،  تو كه  اصلن خواب ندارى ،  خُب لابد  نياز به وجدان هم ندارى ! وجدان مربوط به آدماى درمونده است ،تو قادرى و قهار ، با اين وجود ، خدايا نميشه يه امشبى رو هم نگاهى به ما كنى ؟ سرم سوت ميكشه يه سوت ممتد كه تمومى هم نداره ، نگران بچه هام هستم ،نگرانيم بى جهت نيست ، اميدى به تو ندارم ، اگه نظرت به من بود كه اين بلا سرم نمى اومد حالا چطور ميتونم واسه بچه هام ازَت انتظار داشته باشم ، نميدونم به نظر بايد بى خيال تو شم و دنبال دنيا برم.......