دل شوره عجيبى دارم ،انگار هيشكى آدمو نمى بينه نه تلفنى نه تماسى ، كنار پنجره تاريك ، زيرِ اين ماه بى نور ميرم ،بيرون رو نيگاه مي كنم ،خبرى نيست ،بايد قبول كرد كه عسل هم رفت ، راستش خيلى راحت نيست كه منتظر كسى باشى كه ميدونى ديگه اين روزا نمياد ، اين روزا ديگه روزگار هم از دست من ميگريزه ، داداشم ميگه ،بايد قبول كرد ،نه به اومدنِ كسى دل خوش كرد، و نه از رفتن كسى دلگير ، اصلن بى كسى هم عالمى داره ، تا اونجا كه يادم مياد، من از اولش هم ، وارو سبز شده بودم ، دنياى بچگى رو با سختى ها و ناملايمات خاصٍش يه جورايى رد كردم ،هنوز وقتى اون دوران رو از نظر ميگذرونم ، سرم تير ميكشه ، بعدش نوجوانى و جوانى ،كه تواَم با شكل گيرى انقلاب بود ، منتخب دانشجويان و بعدش هم اخراج از دانشگاه ، خدايا كم آورده ام ،برات نامه نوشتم ،لاى قرآن گذاشتم ، هروز بِهِش سر زدم ،اما خبرى نبود ، اَزَت خواستم راه رو نشونم بٍدى ،قلبمو آروم كنى ، بازم خبرى نشد ،خودت گفته اى كه مرا بخوانيد تا اجابت كنم شما را، هر روز چند نوبت بَعدِنماز،بِينِ نماز ،نيت كردم ، قرآن را باز كردم ، باز چيزى دستگيرم نشد، آقا من گيجم ، قواعد بازى رو تو اين دنيا بلد نيستم ، واسه همينه كه تو زندگى موفق نبوده ام ، آدماى موفق تو اين دنيا هم ميتونن دروغ بِگَن و هم نماز بخونن اصلن انجام اينها با هم منافاتى رو نداره ،اين آدمايى كه تو با افتخار اونهارو اَشرف مخلوقات ميخوانى و براى خلق اونا واسه خودت هم پِپسى هم باز كرده اى ، جملگى رياكارن ،هم رفيق قافله هستن هم شريك دزد، اصلن رحم و مروتى رو ندارن ،مرام و معرفت حاليشون نيست، درسته تو ايران ، حكومت ظلم ميكنه اما مردم هم گرگ صفت هستن ، وقتى دهانشون رو هم باز ميكنن ، روشنفكر هم هستن ،اَداىِ روشنفكرها رو درميارن ، اصلن آروغِ روشنفكرى هم ميزنن و به فكر فقر فرهنگى توده هاى مردم هستن ، اَگه قيمت مواد اوليه ٥٠درصد بالا ميره اينها بلافاصله قيمت محصول نهايى رو پنجاه درصد افزايش ميدن ، غالبا اهل سفر به كشورهاى اروپايى و امريكايى هستن ، آقا باز كن اون نامه رو ، يه نيگاه بِنداز ، اون استعفانامهٌ منه ، با امضاى اون با استعفاى من موافقت كن ، آقا اين زمين نكبتى ، با اين همه نامردى ،مباركِ خودت باشه ، حالا ديگه لازمه تمامِ جونم رو عين يه فانوس كنم، كه از پنجره به درون اتاق بِتابه ، هنوز نتونستم از بچه هام دل بِكَنَم ، واسه همين ،اشكهام هم نورى خواهد بود كه از ماه مى تابه ، آقا نميدونى چه مزه اى داره وقتى برميگردى تو خونه ميبينى كه هيشكى منتظرت نيست ،حس ميكنى كه نه تنها حالا بلكه هيچوقت به دردٍ هيچكس نخورده اى ، شايد پدر بودن خيلى وقتها فرصت نداد كه با بچه هام دوست بِشَم ، و اگرچه بدگويى ها هم تو اىن ميون تاثير خودش رو داشت ،همه اش مكر و حيله و دروغ ، ميدونى اگه نفرت رو از بعضى ها بگيرن ديگه هيچى نيستن ، خدايا تو كه وعده داده اى ،آفتاب زير ابر نمى مونه ،و آدماى دورو را رسوا ميكنى ، و پَتَه شون رو رو آب ميكنى ، اما وضعيتى رو قبول كردى كه عسل رو هم پَروندى ، حالا ديگه تنها تر هم شده ام ، ميخوام بِگَم خدايا خيالت راحتِ راحت باشد ، راستى تو همه آموزه هايى كه از تو شنيده ام ،نقش وجدان خيلى پر رنگ است ، سلام مرا به وجدانت برسان ،احيانن اگه بيدار بود ، اَزَش بِپُرس راست و حسينى ،چطور اين شب ها آسوده ميخوابه ؟ آخه با اين همه ظلم چطور ميتونى بخوابى ؟ حواسم نيست ، تو كه اصلن خواب ندارى ، خُب لابد نياز به وجدان هم ندارى ! وجدان مربوط به آدماى درمونده است ،تو قادرى و قهار ، با اين وجود ، خدايا نميشه يه امشبى رو هم نگاهى به ما كنى ؟ سرم سوت ميكشه يه سوت ممتد كه تمومى هم نداره ، نگران بچه هام هستم ،نگرانيم بى جهت نيست ، اميدى به تو ندارم ، اگه نظرت به من بود كه اين بلا سرم نمى اومد حالا چطور ميتونم واسه بچه هام ازَت انتظار داشته باشم ، نميدونم به نظر بايد بى خيال تو شم و دنبال دنيا برم.......
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر