۱۳۹۱ تیر ۸, پنجشنبه

اِباوت بهادرِ ثابت

تک و توک صحنه هایی از ۴ سالِ اولِ زندگیم تو ذهنمه. ولی‌ از ۵ سالگی یه رکوردرِ صدا و تصویر پشت سرم سبز شد. یه مخزنِ ضبطِ بو هم تو پیشونیم. اینا حتی یه لحظه هم نشد که دست از کار بکشن. یه سری دلً و روده و قلب و دست و پا هم دارم که اینا از لحظه‌ای که به دنیا اومدم مادرم میگه باهام بوده. این آت آشغالمم حتی یه لحظه دست از کارشون نکشیدن. دست و پام اوایلِ شکل گیریِ حافظم شناختم. دلً و روده و قلب هم مدرسه و مجلّه و تلویزیون بهم شناسوند و هفت سالم بود که فهمیدم یه رکوردر و یه مخزن تو سرمه. بازیگوشیم من و به تجربه همه چیز تشویق میکرد و زود شب بخیر گفتن و تو تخت رفتن من و مجبور به مرور کردنِ همهٔ روزم. صبحا میرفتم مدرسه و ظهر تا شب تو خونه تنها بودم. این باعث میشد که من به تک تکِ سوراخ سمبه‌های خونه سرک بکشم و توشون کنکاش کنم و شبا هم یه بار دیگه قبلِ خواب مرورشون می‌کردم. اواخرِ دبستان بود که این مرور یه ساعته ی قبلِ خواب رسید به چند ساعت. شاید دلیلش تکراری شدنِ خونمون بود و من و بیشتر تو خودم انعکاس میداد یا شاید از اینکه با مرور کردن می‌تونستم حال و هوای خوب قبلم رو شبیه سازی کنم لذت میبردم. یا شاید تار و مه‌ بودنِ مرور رو به شفافیتِ واقعیت ترجیح میدادم. شروع به مرور که می‌کردم نفسام عمیق میشدن، نگام قفل میشد و تصویرِ تاری چشام میدید و زمان پر می‌کشید. برای اینکه کسی‌ سر کلاس یا تو خونه متوجهِ شرایطم نشه، خودم رو مشغولِ کتاب خوندن یا نوشتن نشون میدادم. سنّم به ۱۵ ۱۶ سال رسید و نیازِ جنسی‌ رو تو خودم حس می‌کردم. چون خاطره‌ای قبلاً تو این زمینه نداشتم شروع به خیال بافی و رویا کردم. رویا و مرور ۲ بالی شدن که من و ساعت‌ها در روز پرواز میدادن. مدرسه تموم شد و موسیقی‌ و زن واردِ زندگی‌ِ روزمرم شدن. سکس نیازِ رویا کردنِ جنسی‌ و خود ارضاییم و پایان داد. موسیقی‌ هم شد کاتالیزورِ مرور. پولام و جمع می‌کردم تا عطر و ادکلن بخرم و تموم که میشدن همونارو دوباره می‌خریدم. انقدر همه چی‌ رو مرور کرده بودم که لباس‌های که دیگه تنم هم نمیرفتن و نمیتونستم بیرون بندازم. شبا بیدار بودم و درس می‌خوندم و روزا دانشگاه میرفتم. سیگاری هم یارِ قدیمی‌ و مونسِ هر شب و روزم. علایق‌ام تغییر زیادی کردن و نگاهم انقد خط و مرز‌ها رو شکست که دیگه هیچی‌ معنی‌ نداشت. همه چی‌ نسبی‌ِ نسبی‌. 
الان ۲۵ سالمه و دارم واردِ دورهٔ دیگه‌ای از زندگی‌ میشم. دورهٔ آدم بزرگی‌. انگار تغییرِ شرایطِ این تیکّه ی زندگی‌ از قبلیا بیشتره.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر