بنام ايزديكتا
اين روزها حال خوشي را ندارم
،با اينكه بيش از نيم قرن را طي كرده ام اما هنوز هم مثل يه مرغ پر كنده ،خودم رو
اين ور و اون ور ميزنم و به دنبال پيدا كردن منبع حيات ام مي باشم ، مضافا اينكه
اخيرا تنها هم شده ام و اين به نوبه خود ، اثر تخريب كننده اي را بر روي حال و
احوالم داشته است ، حالا ديگه بر اثر تنهايي وقتي تو خيابون هم دارم راه ميرم بي
اختيار اشك از چشام راه مي افته ، راستش واشرهاي پشت چشمانم شل شده و از آب بندي
خارج شده با كوچكترين مسئله اي به هم ميريزم ، دلم از بي وفايي ها و نامردمي ها پر
است و برام مرام ومعرفت حرف اول را ميزند. قديما وقتي ما بچه بوديم ، آدما هم خيلي
ساده تر بودن،مراسم و سنت ها هم حال و هواي ديگري داشت ،باور مردم به غيرت و
وفاداري ياران امام خيلي محكم بود، اگرچه امروز هم نسل هاي من كه نسل مو سفيد نام دارند،تو ماهاي محرم در تكيه
هايي كه تشكيل ميشه بدون تكلف شركت مي كنن ، مرحوم مادرم تعريف مي كرد ، زماني كه
من هنوز به اصطلاح زبان باز نكرده بودم ، تكه پارچه اي رو به چوبي وصل مي كردم و
اونو مثل يه پرچم به حركت در مي آوردم ، و دور حوضي كه در وسط حياط قرار داشت مي
چرخيدم و چون نمي توانستم كه كلمه ابلفضل را تلفظ كنم به جاي ان يا ابه مي گفتم
همانطور كه گفتم آدما اونوقتها ساده و به هم نزديك تر بودن ، مردم به فكر هم بودن
و بانيان خيري مي شدن كه براي آب دادن به رهگذراي تشنه ، سقاخونه درست مي كردن
،سقاخونه ها معمولا از يه ظرف سنگي تشكيل ميشد ، كه آب را در وسط اون و يا تشت مسي
كه براي اين منظور تهيه شده بود مي ريختن ، و مردم با پياله مسي كه با زنجير از
اون آويزون كرده بودن آب مي خوردن ، اونوقتها هنوز روشنايي و تيرهاي چراغ برق به
كوچه و خيابونا كشيده نشده بود ، باز اين مردم بودن كه با روشن كردن شمع دور اين
تشت هاي سقاخونه روشنايي را هم به اون كوچه مي آوردن ، رنگ سقاخونه ها هم رنگ سبز
بود ، آخه رنگ سبز رنگ نوستالوژي شيعه است ، توي سقاخونه هم شمايلي از ابوالفضل
العباس قرار ميدادند ، اگرچه قهرمان ذهني ام هميشه حربن رياحي است اما نسبت به
مرام و وفاداري و مردونگي حضرت ابلفضل يه احساس توام با ادب و ارادت دارم ، شايد بخشي از اون به علت بيماري باشه كه
دچارش هستم ،هيچوقت دوست نداشته ام به شكل معمول توي رختخواب تمام كنم ،هنوز هم
برام عدالت و آزادي مهم است و هنوز هم به دنبال ارزش هاي انساني و اخلاقي هستم ،
هنوز هم وقتي دلم از نامردمي ها مي گيره باز سراغ فرمانده و پرچمدار عاشورا ميرم
،شخصا باهاش صحبت مي كنم وتو اين ميان به حرفاي نانوشته او هم گوش دل مي سپارم ،
بعدش آروم ميشم ،سايه ابلفضل در تمام
جزييات زندگي مرحوم مادرم و آرزوهاي او وجود داشت ، با اينكه آدرس و نشوني او را
دقيقا به من داده بود اما در كشاكش روزگار اونو گم كرده بودم ، دنبالش مي گشتم تا
با پيدا شدنش خودم را هم پيدا كنم ، حالا ديگه زمونه قديم عوض شده ، آدما از هم
دور شده اند ، اينترنت هم تو زندگي اونا مهم شده ،اين تشنگي و نياز به آب و نور، توسعه
مفهومي پيدا كرده ،حالا ديگه اين تشنگي وتاريكي در عرصه اخلاقيات و عمل به مناسبت
هاي اجتماعي بيشتر شده ، الان كه اين
امكان برام فراهم شده تا حرفامو بزنم ، به خاطر ارادتي كه به حضرت ابلفضل دارم ،
نام سقاباشي را براي خودم انتخاب كردم ،چهار زانو مقابل تك تك شما عزيزان مي نشينم
، دلم مي خواد با هم بينديشيم ،مشورت كنيم ، راه را از چاه تشخيص دهيم و به همديگه
عشق و آگاهي هديه كنيم ، از كتاب و هنر ، از موسيقي و سينما گرفته تا مشكلات روز
افزون اجتماعي كه كلان شهرهاي ما دچار اون هستند ، موضوعات و دغدغه هاي خود را مطرح
كنيم ،با توجه به بضاعت اندك علمي ام، دنبال اين نيستم كه لزوما به جواب مشخصي هم
برسم ، بلكه طرح موضوع را به عنوان بخش مهمي از مسئله ميدانم و در اين ميان مطمئن
هستم كه فراوان از شما خواهم آموخت .
تاريخ تحرير اين يادداشت ، ايام ماه شعبان
است ، اعتقاد دارم كه آموزه هاي اخلاقي بايد كه بتواند به ما كمك كند تا با همديگه
رفتاري انساني داشته باشيم ، گرچه ماه شعبان است اما به اين تقويم ها اعتباري نيست
براي آدم شدن بايد كه تغيير و تحول را از درون خودمان آغاز كنيم .
تا بعد –حق نگهدار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر