بنام ايزديكتا
نميدونم اين روزا ،راه تون به
ميدون قدس و تجريش افتاده است ، راستش از وقتي ايستگاه مترو تجريش تو ميدون قدس
افتتاح شده ،جماعت بيشتري از مردم تو اين دو تا ميدون كه فاصله كمي هم از يكديگه
دارن حاضر هستن و گاهي وقتها ،اينقدر ازدحام مردم زياد ميشه كه آدم حس ميكنه مردم
دارن تو هم مي لولن ، از بچگي بافت منطقه تجريش
رو دوست داشته ام ، و حالا هم، از وقتي كه ، از ميون خانواده رونده شده ام و تنها
زندگي مي كنم ،آپارتمان كوچكي رو تو دزاشيب اجاره كرده ام ، شب ها خوابم نمي بره ،
و جلوي پنجره مي نشينم و به اطراف نگاه مي كنم ،واسه همين هم چراغ خونه عموما
روشنه ، چراغ خونه يه پير مرد وقتي روشنه ، معني اش اينه كه باز بيخوابي و خاطرات
گذشته سراغش اومده ، آدمي كه از گذشته نتونه
دل بكنه نمي تونه وارد آينده بشه ، وقتي دقت مي كنم ،مي بينم كه تمام دلبستگي
هام مربوط به گذشته است و در قضاوتهايم هم ، اصالت رو به گذشته ميدم ، براي رفتن
سر كار، از وسيله نقليه عمومي ، دقيق تر بگم از اتوبوس استفاده مي كنم ، واسه اين
كار هم ،اول فاصله بين خونه تا ترمينال اتوبوسها رو كه جلو امامزاده صالح قرار
داره، پياده طي مي كنم ،بخشي از اين پياده روي از ميون بازارچه قديمي تجريش ميگذرد
،صبح ها وقتي از ميون بازارچه عبور مي كنم چون هنوز ،كسب و كار بازار شروع نشده و عملن
بازار تعطيل و تعداد اندكي در آن حضور دارن ،خيلي سريع به ترمينال ميرسم و بايد
بگم هرچه نماي ساختمون ها در بيرون از بازارچه زشت و بد قواره است ، بجاش معماري
سنتي بازارچه، منو راضي ميكنه ،كه مسير ترددم رو طوري تنظيم كنم كه از ميون
بازارچه عبور كنم .
چند روز قبل وقتي از سركار برمي گشتم ، متوجه
شدم كه داخل بازارچه رو كندن ،كه اين كار،به نوبه خود باعث شده بود سرعت حركت كه ،
هميشه به علت ازدحام مردم كند بود ، نسبت به
روزهاي ديگه ،كندتر بشه ،با خودم گفتم بهتره كه ديگه فقط صبح ها از بين
بازارچه رد بشم ،فردا صبح وقتي وارد بازارچه شدم ، در بخش انتهايي مسير را بسته
بودن و مردم رو هدايت مي كردن كه از در غربي امام زاده وارد و از درب شرقي اون خارج
بشن ،واسه مردها مشكلي نبود اما خانوم ها مي بايد در بدو ورود چادري رو از درب
غربي ميگرفتن و بر سر مينداختن و سپس در زمان خروج اين چادر رو به انتظامات در
شرقي تحويل ميدادن و خارج مي شدن ، برخي از خانوما هم كه براي زيارت تشريف آورده
بودن كه ديگه با چادر دريافتي به داخل حرم ميرفتن ،هرچه از ساعات اوليه صبح فاصله مي
گرفتيم جمعيت و خانوم هاي بيشتري مي بايد از ميون امام زاده به طريقي كه گفتم رد
مي شدن ،تعداد چادر ها در در غربي تمام شده بود يكي از انتظامات دوان دوان ميرفت و
چادرها را از در شرقي جمع مي كرد و نفس زنان به در غربي ميرساند و اين عمل با توجه
به حضور رو به افزون خانوم ها تكرار مي شد !!!
مثل خيلي وقتهاي ديگه هاج و واج
موضوع را از نزديك نظاره مي كردم ،تا اينكه آقاي ميانسالي كه موقر و خوش پوش هم
بود و معلوم بود كه از مديران و مسئولين ، ويا قدر قدرت هاي مجموعه پا به ميدون
گذاشت، با اومدنش منتظر بودم ببينم كه اين مسئله رو چطوري حل مي كند ، ايشان با توجه به آموزش هايي كه ديده
بود و دونسته هاي مديريت ،راه حل مسئله رو ، استفاده همزمان از دو نفر نگهبان به جاي يه نفر
دونست ! تا به اين نحو ضمن جاري شدن حدود الهي و محجبه تر شدن خانوم ها در داخل
صحن حياط امامزاده ،سرعت مناسبي در رسوندن چادر به درب غربي صورت بپذيره و خانومها
در نوبت انتظار چادر زمان را از دست ندهند!
اي واي بر ما ، همينطور كه
انگشت حسرت را با دندون مي گزيدم به سمت اداره ،براه افتادم ، وقتي سر كار رسيدم
،يكي از همكاران گفت ،فلاني ميدوني كه در اردبيل طرح تفكيك جنسيتي تماشاي فيلم رو
تو سينماها انجام شده ، تعجبم بيشتر شد
اما وقتي خوب به جنس و نوع تصميماتي كه مديران جامعه مي گيرن دقت كردم ،ديدم ،
بيشتر راه حل هاي اونا ،از جنس همين دسته
از، راه حل هاست .
نقش اصلي يه مدير مشكل گشايي است، اما اگه پيش
فرض مدير نگاه مكانيكي به مسائل باشه ، از نظر او ، ابتدا هر ماشيني خوب و مناسب
است اما رفته رفته سيستم رو به زوال ميرود و انحراف از استانداردها پديد مي آيد و
لذا كار مديران بازگشت به قبل است و اتفاقا از نظر اونها هم ، اصالت در گذشته و به گذشته ها تعلق دارد ، و تازه
براي هر چيزي استاندارد و اندازه اي هم تعريف شده مثلن ،وقتي جهت آزمايش خون و
ادرار به آزمايشگاه مراجعه مي كنيم ،اندازه قند خون با توجه به سن و سال فرد بر
اساس استاندارد بين 72 تا 110 تعيين
گرديده و در صورتي كه اندازه آن بالا باشه كنارش علامت ستاره اي هم نقش بسته با
اين مضمون كه آزمايش تكرار گرديده .توي همچين نگاهي تمام تلاش پزشك متوجه اين است كه به گذشته بر گردد و تمامي مواردي كه
باعث شده تا قند بيمار افزايش يابد رو شناسايي و دارو و روش درماني را پيشه بگيره
،اونا اعتقاد دارن كه رفع نامطلوب به مطلوب مي انجامد. اين نگاه در بين بسياري از
مديران جامعه هم وجود دارد و طبيعي است ، از نگاه چنين مديراني ، كار يه مدير
برگشت به قبل است اصلن اين مديران به آينده نگاه نمي كنن در صورتي كه وظيفه مديريت
ساخت آينده است ، اما بايد دونست كه ساختن آينده يه هنر است و به روحيات
،ارزشها،اميدها و آرزوها بر ميگردد ، اگرچه شايد جنبه احساسي و اخلاقي داشته باشد
و يه مدير بايد بتواند بين اجزا يه تركيب بديع پديد آورد و به اصطلاح كل نگر و نه
جز نگر باشد.
حالا كه به خودم و محيط اطراف
خودم نگاه مي كنم مي بينم همه كارها رو با وصله پينه كردن پيش مي بريم ،و اصلن
اعتقادي به چاره بنيادين نداريم و نمي آييم بگوييم كه خانه از بنياد خراب است
،بايد نه تنها تغييرات شرايط رو پذيرفت بلكه بايد در پي دگرگوني بود و از چارچوب
گذشته قطع اميد كرد و طرحي نو درانداخت .
تا بعد –حق نگهدار